دل نوشته های دو تا ...

ساخت وبلاگ
  سلوووووووووووووم عشقم خاطره ی پنجشنبمون رو هم بنویسم اینجا 29 مهر 95 سر جلسه هفتگی ... که قرار بود کریمیان و اون پسره نیازی و اینا رو هم بیارم که معلوم نشد چ مرگشون شد نیومدن ... بعدش که اومدم تو دفتر ... تو حیاط بودیم بهمون گفتی بیاین تو ... اون روز خیلی احسان اذیت کرد ... هی نگاه میکرد میخندید و منم لبخند میزدم خانوم نوربخش نگام میکرد اب میشدم ... بعدشم ک تو پاشدی حرف زدن روم نمیشد نگات کنم به خاطر دیشب و هی نگاهمو ازت میدزدیدم ... بعدم جلسه تموم شدو ... اومدی بحرفیم در مورد بچه ها و فروش و اینا ... چند دقیقه ای حرف زدیم ... بعد من یکم ازت محصول گرفتمو ...بعد گفتی صبرکن دل نوشته های دو تا ......
ما را در سایت دل نوشته های دو تا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmanoto7574a بازدید : 93 تاريخ : چهارشنبه 12 آبان 1395 ساعت: 1:00

سلام ... عزیزم واست این خاطره رو توی ادامه مطلب میزارم ... خیلی دوست داشتم بهت بگم تو بنویسیش ولی خب گفتم سرت شلوغه بهت میگم و خودم ضایع میشم ... پس بدو بیا ادامه مطلب ... رمزشم میزارم چهار رقم آخر شمارت

دل نوشته های دو تا ......
ما را در سایت دل نوشته های دو تا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmanoto7574a بازدید : 87 تاريخ : چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت: 19:59